فلسفه خیام

وبلاگی در مورد خیام شناسی و هنر شاد زیستن

فلسفه خیام

وبلاگی در مورد خیام شناسی و هنر شاد زیستن

چرایی جهان

کسانی که رباعیات خیام را دلیل بر کفر و زندقه او دانسته اند غافل بوده اند که این جستجوی حقیقت با دین و ایمان منافی نیست و چه مانعی دارد کسی که بر حسب ایمان قلبی یا دلایل فلسفی بوجود صانع مدرک یقین داشته باشد و همه تکالیف شرعی خود را به جا بیاورد و بگوید من از کار دنیا سر درنیاوردم یعنی حکمت کار خدا را نیافتم بلکه اگر نگوید عجب است زیرا که فهم بشر از دریافت حکمت کار خدا عاجز است و اگر عاجز نبود بشر نبود و اگر این اقرار به جهل واظهار حیرانی کفر است پس چرا پیغمبر اکرم فرمود ما عرفناک حق معرفتک حق اینست که آنکس که این پرسشها را می کند دیندار است زیرا معلوم می شود به حقیقتی قائل است که آنرا در نیافته و می جوید اما آنکه به هیچ حقیقتی قائل نیست و دنیا را هرج و مرج و جریان امور را بر حسب تصادف و اتفاق می داند فکرش آسوده است و چیزی ندارد که بجوید. 

 

 

پس کسیکه خیام را از جهت اظهار حیرانی در کار جهان سرزنش می کند ملتفت نیست که خود نیز چیزی در نیافته است و جهل مرکب دارد و یا معنی حرفش اینست که حقیقت منم سر اطاعت پیش بیار و فضولی مکن و عقلی را که خدا به تو داده تا حقیقت بجویی کنار بگذار و این در شرع حکمت و معرفت کفر است و اگر اعتراض اینست که چرا باین بیان می گویی فراموش کرده است که این شعر است و لحن سخن شعری غیر از لحت تعلیم دین و فلسفه است و هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد 

 

(قسمتی از مقدمه رباعیات خیام به قلم محمد علی فروغی) 

 

 

در اینجا تعدادی از رباعیات خیام که در مورد چرایی هستی و فلسفه آفرینش است می آوریم: 

 

 

 

 

در دایره ای کامدن و رفتن ماست

آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به  کجاست 

 

 

 

************** 

 

 

 

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست

گر نیک امد شکستن از بهر چه بود

ور نیک نیامد این صور عیب کراست 

 

 

 

************** 

 

 

 

اجزای پیاله که در هم پیوست

بشکستن آن روا نمی دارد مست

چندین سر و پای نازنین از سر دست

بر مهر که پیوست و به نام که شکست 

 

 

 

************* 

 

 

 

از جمله رفتگان این راه دراز

بازآمده کیست تا به ما گوید راز

پس بر این دو راهه آز و نیاز

تا هیچ نمانی که نمی آیی باز 

 

 

 

************** 

 

 

 

چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست

چون هست به هر چه هست نقصان و شکست

انگار که هر چه هست در عالم نیست

پندار که هر چه نیست در عالم هست 

 

 

 

************** 

 

 

 

حیی که به قدرت سرو رو می سازد

همواره همو کار عدو می سازد

گویند قرابه گر مسلمان نبود

او را تو چه گویی که کدو می سازد 

 

 

 

************* 

 

 

 

گر کار فلک بعدل سنجیده بدی

احوال فلک جمله پسندیده بدی

ور عدل بدی بکارها در گردون

کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی 

 

 

 

************** 

 

 

 

گر امدنم بخود بدی نامدمی

ور نیز شدن به من بدی کی شدمی

به زان نبدی که اندر این دیر خراب

نه آمدمی نه بدمی نه شدمی 

 

 

 

************** 

 

 

 

ایدل تو باسرار معما نرسی

در نکته زیرکان دانا نرسی

این جا بمی لعل بهشتی  می ساز

کانجا که بهشت است رسی یا نرسی 

 

 

 

************* 

 

 

 

از آمدن و رفتن ما سودی کو

وز تار امید عمر ما پودی کو

چندین سر و پای نازنینان جهان

می سوزد و خاک می شود دودی کو 

 

 

 

************** 

 

 

 

چون حاصل آدمی در این شورستان

جز خوردن غصه نیست تا کندن جان

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت

و آسوده کسیکه خود نیامد به جهان 

 

 

 

 

************** 

 

 

 

یک روز ز بند عالم آزاد نیم

یکدم زدن از وجود خود شاد نیم

شاگردی روزگار کردم بسیار

در کار جهان هنوز استاد نیم 

 

 

 

************** 

 

 

 

خورشید بگل نهفت می نتوانم

در اسرار زمانه گفت  می نتوانم

از بحر تفکرم براورد خرد

دری که ز بیم سفت می نتوانم 

 

 

 

************* 

 

 

 

این چرخ فلک که ما درو حیرانیم

فانوس خیال ازو مثالی دانیم

خورشید چراغدان و عالم فانوس

چون صوریم کاندر او حیرانیم 

 

 

 

************** 

 

 

 

جامی است که عقل آفرین میزندش

صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش

این کوزه گر دهر چنین جام  لطیف

می سازد و باز بر زمین می زندش 

 

 

 

*************** 

 

 

 

دشمن به غلط گفت که من فلسفیم

ایزد داند که آنچه او گفت نیم

لیکن چو در این غم آشیان آمده ام

                                    آخر کم از آنکه من بدانم که کیم 

 

 

 

بهشت و جهنم از دیدگاه خیام

در فلسفه و جهان بینی خیام بهشت و جهنم در خارج از این دنیا جایی ندارند و یا اگر وجود دارند در ادامه رفتار آدمی در این دنیا هستند.  

 

خیام ترجیح می دهد هر آنچه مذهبیون در دنیای دیگر وعده می دهند در همین دنیا تجربه کند و به عقیده او کسی که در این دنیا از لذت ها لذت ببرد و با شادی ها شاد باشد در واقع در بهشت است.  

 

وکسی که زندگی را بر خود سخت بگیرد و بر خود ریاضت های غیر عقلانی تحمیل کند در واقع در جهنمی خواهد بود که خود ساخته است.  

 

هر کس که در این دنیا بتواند شاد زندگی کند و از زندگیش لذت ببرد بطور حتم اگر بعد از مرگش دنیایی باشد در بهشت خواهد بودزیرا کسی که زندگی شادی داشته باشد به طور طبیعی نه به کسی ظلم می کند و نه تفکرات منفی نسبت به دیگران دارد پس دنیا و آخرتش برای او بهشت خواهد بود.  

 

بنابراین نبایدزندگی را به خود سخت  گرفت و به خود وعده فردایی بهتر داد.  

 

 

گردون نگری ز قد قرسوده ماست

جیحون اثری ز اشک پالوده ماست

دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست

فردوس دمی ز وقت آسوده ماست  

 

************** 

 

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت

یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت

هر چند به نزد عامه این باشد زشت

سگ به ز من است اگر برم نام بهشت  

 

************* 

 

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دهل شنیدن از دور خوش است  

 

************* 

 

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت

این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت  

 

************** 

 

در دهر چو آواز گل تازه دهند

فرمای بتا که می باندازه دهند

از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ

فارغ بنشین که آن هر اوازه دهند  

 

************** 

 

گویند بهشت و حور و عین خواهد بود

آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود  

 

************** 

 

گویند بهشت و حور و کوثر باشد

جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و به دستم نه

نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد  

 

************** 

 

ای دل تو باسرار معما نرسی

در نکته زیرکان دانا نرسی

این جا به می لعل بهشتی میساز

کانجا که بهشت است رسی یا نرسی  

 

************** 

 

چندانکه نگاه می کنم هر سویی

در باغ روان است ز کوثر جویی

صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی

                                                       بنشین به بهشت با بهشتی رویی 

 

 

 

زندگی در لحظه اکنون

یکی از بزرگترین سعادت هایی که یک انسان ممکن است در زندگی خود به آن برسد زندگی کردن در لحظه اکنون است. 

 

ما اکثر اوقات عمرمان را در حال فکر کردن به گذشته و آینده هستیم یا تاسف ایام گذشته را می خوریم یا در حال برنامه ریزی یا آرزو برای فردا هستیم و این دقیقا به معنی خواب است چون گذشته و آینده فقط یک رویاست و ما اگر بتوانیم به این آگاهی دست پیدا کنیم که در هر لحظه مشغول چه کاری هستیم آنموقع است که از خواب بیدار می شویم و این همان  زندگی در لحظه اکنون است. 

 

این آگاهی و بیداری باعث شادی همیشگی و شور و نشاط در زندگی می شود انسان به جای اینکه در خواب باشد و دنیای اطراف خود را تصور کند اطرافش را می بیند و از دیدن هر چیز کوچک یا کار معمولی که انجام می دهد احساس شور و نشاط و خوشبختی خواهد کرد. 

 

خیام از معدود کسانی بود که به جاودانگی و زندگی در لحظه اکنون دست پیدا کرده بود. 

 

و ما این موضوع را در بسیاری از رباعیاتش مشاهده می کنیم: 

 

  

این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده است و روزی که گذشت 

 

 

 

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن

فردا که نیامده است فریاد مکن

بر نامده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن 

 

 

 

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است 

 

 

 

امروز ترا دسترس فردا نیست

واندیشه فردات به جز سودا نیست

ضایع مکن ایندم از دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست